نتایج جستجو برای عبارت :

غربتِ لعنتی

احساس غربت رو نمیشه هیچ کاریش کرد....گاهی کم،گاهی زیاد....خلاصه هست دیگه، نمیشه نادیدش گرفت...
حسابی نگران خونه هستم،دعاکنید خونه ی خوب گیرم بیاد...خیلی فکرم درگیرشه...
 
این عکس رو به وقت اذان صبحِ روز شنبه،وقتی که منتظر بودم تا گیت باز بشه گرفتم.این کتاب رو یه روز مونده بود به رفتنم،به خودم هدیه کردم.همراهم اوردمش ولی فقط ۳ صفحه رو تونستم بخونم...اخه تو دلم،دلواپس کارهام بودم و درعین حال خیلی خوابم میومد.
وَ قَالَ (علیه السلام):الْغِنَى فِی الْغُرْبَةِ وَطَنٌ وَ الْفَقْرُ فِی الْوَطَنِ غُرْبَةٌ.و درود خدا بر او، فرمود:ثروتمندى در غربت، چون در وطن بودن، و تهیدستى در وطن، غربت است.نهج البلاغه(ترجمه دشتی)، حکمت 56
-زن! یک استکان چایی بده دست ما.صدای فریدون است که تا طبقه ی بالا تند و تیز و بی اجازه می آید و پشت بندش بوی سیگاری است که قافیه را به صدا باخته است و نفس نفس زنان وارد اتاق می شود. حتمی لباس همیشگی اش را پوشیده: پیراهن سیاه آستین بلندِ گشاد
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی_ حرم حضرت معصومه سلام الله علیها _ شهادت حضرت ۹۸
غم دیدی و غربت چشیدی صبر کردیهجران چشیدی، زجر دیدی صبر کردیاز داغ دوری پدر، قدت کمان شداز غربتِ زندان شنیدی، صبر کردیهر دفعه دلتنگِ رضا جانت که بودی...چون شمعِ گریانی چکیدی، صبر کردیعزم سفر کردی، بلا دیدی در این راهبا شوقِ این که می رسیدی، صبر کردیدر ساوه خویشان را به خون دیدی، بمیرمزهرِ جفا را سر کشیدی، صبر کردیتا شهر قم رفتی به عشاقت رسیدیبینِ مریدان
زمینه آرام / شهادت امام رضا (ع)
دوباره، زنم پر به سوی خراسانبه ذکر زیبای رضاجانامامِ دلها، عزیز زهرا، تو را خوانم با چشم گریاناَنتَ فی قلبی مولا، امامِ هشتمِ ما، یا غریب الغربا
یا غریب الغربا--همیشه، کنم از لطف و خوبی ات یادبهشت من صحن گوهر شادزغم بشکستم، ببین که بستم، دخیلی بر پنجره فولاددست من و دامانت، چشم من و احسانت، ای بحرِ جود و سخا

یا غریب الغربا--به حجره، زدی تو دست و پا رضا جانفلک از ماتمت پریشانبه غربتِ تو، شده فاطمه، نظاره گر با چش
والمستقرین فی امر الله...
 
برگشته ام به بنده ی خود اعتنا کنی
با یک نگاه، جان مرا مبتلا کنی
 
من مرغ پر شکسته ام و آمدم که باز
از بال زخمی ام گره کور وا کنی
 
ای مُستَقر به امر خدا، آمدم مرا
ثابت قدم به میکده ی هل أتی کنی
 
صد بار یا رضا مددی یا رضا کنم
با آرزوی اینکه مرا هم صدا کنی
 
دل را به هر کسی که سپردم، رهام کرد
غیر از تویی که نیست گمانم رها کنی
 
عمری است ای رئوف، گدایان خسته را
با شاهراه قرب خدا آشنا کنی
 
حالا که قسمتم نشده کربلا روم
روضه بخو
هوا گرم است . خسته ام . نگرانم . نگرانِ بیرحمی آدم ها . دوباره مجبورم این حس را تحمل کنم . حس اعتماد به کسی که به او اعتماد نداری . چرا ؟ چون در یک شهر غریب هیچ کسی مورد اعتماد نیست ، و چاره چیست ... منتظرم . منتظر دیدن حاصلِ کار یکی از همان آدم ها . سوء ظنی در دلم هست که حتی امیر المومنین(ع) آن را تایید می کند ! احساس تنهایی می کنم ...
هوا گرم است و خسته ام و نگرانم و منتظر ... قدم می زنم که ناگهان چشمم می افتد به صحنه ای زیبا ... صحنه ی غروب خورشید ... پرتو های خ
  خانطومان یعنی : مرزِ بین ِمــــاندن و رفتـــن ... یعنی : گــذاشتن و گـــذشتن ... یعنــــــــــی : غربتِ رزمندگانِ یگان فاتحین ، فاطمیون ، زینبیون ... یعنــــی : طنین ِ صدای مظلومانه ی لبیک_یا_زینب ... خانطومان یعنـــی : اقامه ی نمــــاز ِ عشق با وضوی خون ... یعنی : ما رأیت الّا جمیـــــــــلا ... خانطومان یعنـــــی : حجله گاهِ عباسآبیاری ... مجید قربانخانی ... عباس آسمیه ... خانطومـــان یعنی : کربلای محمد آژند ... سکـــــوی پرواز ِ محمد اینانلو ... بابُ ال
تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزه‌ای که نمی‌دانستم کجای آن هستم و قدرتی که پرده را کنار زد و بی‌اجازه داخل شد. 
از دیدن صورت سیاهش در این بی‌کسی قلبم از جا کنده شد و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این رافضی را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید :«برای کی جاسوسی می‌کنی ایرانی؟»...
 
ادامه داستان در ادامه مطلب...
 
نفس راحت رسول، حسنرازدارِ دل بتول حسنمات از رحمتت عقول، حسنپایه ی اصلیِ اصول، حسنگُل خوشبوی خانه ی زهرابرکت آشیانه ی زهراای که دریایی از کرم داریحُسن ها را همه رقم داریدر دل نوکران، حرم داریسینه چاکانی از عجم داریأحسنُ الخُلق، نور لَم یَزَلیدوست دارم تو را شبیه علیاز خودی های خود بلا دیدیلطف کردی ولی جفا دیدیهرچه دیدی از آشنا دیدینیش زهر، از نوک عصا دیدیمن بمیرم، سرت چه آورده؟!ران پایت چرا ورم کرده؟!گریه در زیر آفتاب نکنبعد از این، یاری ا
بیمار می شویم، دوا لطف می کنند
دلمرده می شویم، دعا لطف می کنند
هر قدر هم که پشت، بر این خاندان کنیم
بر ما همیشه آل عبا لطف می کنند
ما غافلیم و زود فراموش می کنیم
این قوم، بی صدا به گدا لطف می کنند
آن قدر با وقار و بزرگند، وقت جود...
از پشت درب و زیر عبا لطف می کنند
هرجا حسین گفته شود صحن کربلاست
هرجا که هست کرب و بلا لطف می کنند
با این همه گناه شدم زائر حسین
خیلی به من امام رضا لطف می کنند
برگ برات خویش گرفتم به روی دست
امضای شاه طوس روی برگه ی من است
آهنگِ غربتِ اِبی هم خیلی قشنگه. ترمِ آخر تو ماشینِ فلانی زیاد گوشش میدادیم. دیوونه کننده‌ست. بهتره بگم دیوونه کننده بود. 
امریه اوکی شد بالاخره. ولی تا روزی که دفترچمو پست نکنم خیالم راحت نمیشه و این سایه‌ی سیاهِ سرگردونی و اضطراب رو سرم باقی میمونه.
چند روزه کتاب نخوندم، باید 4 روز شده باشه. امشب میخواستم بخونم که یه چیزی پیش اومد و نشد.
 
باز داشتم چرت و پرت مینوشتم. دوس ندارم از روزمرگی هام بنویسم. دیگه از روزمرگی های تکراریم نمینویسم. 
 
ا
...
بارون می‌بارید...
اطلاعیه‌اش رو خیلی اتفاقی دیدم٬ کلی خوشحال شدم که بعدِ سه سال٬ امسال می‌تونم برم.
برف بارید...
دلم کلی ذوق کرد بابت هر دوش...
اسم نوشتم...
تردید کردم تو رفتن...
و بعد اسم دو کوهه و قرص شدن دلم واسه راهی شدن...
آخه خیلی وقت بود دلم می‌خواست برم دو کوهه... شاید از وقتی که شنیده بودم خیلی از شهدا قبل اعزام شدن به مناطق٬ یه محل اسکانشون اونجا بوده... اونجا کلی با خدا حرف زدن٬ درد و‌ دل کردن... دلم می‌خواست منم تجربه کنم... نفس کشیدن تو د
مثلِ برگ‌های پاییز شدم. شکننده، با سرگذشتی که هیچ‌کس نفهمید. ساعت پنج و نیم صبح بود که بارون شروع کرد به باریدن. یعنی دقیقا وقتی که زدم بیرون. از شدت سر درد خوابم نبرده بود و تا اون ساعت مثلِ اجلِ معلق راه رفته بودم و سعی می‌کردم سوزناک بودن صدای قربانی رو ایگنور کنم. دردش چیه این مرد؟ یعنی دردش از دردی که ما رو تا صبح بیدار نگه می‌داشت دردتره؟ مایی که خسته‌‌ایم و به دیگران تکست می‌دیم که «می‌خوام هزار سال بخوابم.»؟ یا از درد اون دختره که م
عزیزم؛ جهان روزبه‌روز به ما تنگ‌تر می‌شود. ما در مقطعی از تاریخ به تنگنای مغزهای کوچکِ عده‌ای احمق گرفتار آمده‌ایم و آن‌ها غرقِ لذت از غصبِ ما، غصبِ خودِ ما، خونِ زندگی‌هایمان را می‌مکند. عزیزم؛ مجالِ بیشترنوشتن نیست. تا چند دقیقه پیش با تو صحبت می‌کردم و تلاشِ زیادی می‌خواست متوقف کردنِ اشک‌هایم، باز نمی‌خواهم بنویسم و پای هر کلمه‌ام اشکی روانه کنم. وقت خواب است. اما خلاصه اینکه، جهان را روزبه‌روز به ما تنگ‌تر می‌کنند، دنیا را ق
(01)اللَّهُمَّ
أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ=اى خدا تو بر اهل قبور نشاط و سرور عطا کن(02)اللَّهُمَّ أَغْنِ کُلَّ فَقِیرٍ= خدایا هر فقیر را بى‏ نیاز گردان(03)اللَّهُمَّ أَشْبِعْ کُلَّ جَائِعٍ=‏
خدایا هر گرسنه را سیر گردان(04)اللَّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیَانٍ=
خدایا هر برهنه را لباس پوشان(05)اللَّهُمَّ اقْضِ دَیْنَ کُلِّ مَدِینٍ‏=خدایا
دین هر مدیونى را ادا فرما
(06) اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ کُلِّ مَکْرُوبٍ=
خدایا هر غمگینى را دلشاد
روی تختم که کنار پنجره‌ی تراس قرار داشت، کز کرده و دلم حسابی از غربت و تنهایی گرفته بود. برایم سخت بود با فضای جدید وفق پیدا کنم. نرگس هم که به نظر می‌رسید نه اعصاب دارد نه حال و حوصله و مدام با گوشی‌اش ور می‌رفت. تختش روبروی تخت من بود. هنوز نرگس را نمی‌شناختم و نمی‌دانستم که خوزستانی بوده و از دوری و فراق نامزدش اینگونه مثل برج زهر مار نشسته است. من هم که هیچ جوره اهل شروع کردن رابطه‌ای نبودم، در افکارم سیر کرده و گاهی با گوشه‌ی چشم، نرگس

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

tehranpoly